حساب نمیکنم مجانی
درباره وبلاگ

میروم دیگر شما یادم کنید / من که رفتم این غزل ها را شما دفتر کنید میروم تا دل نبندم دل به خوبی هایتان / باز هم دل بستم و زخمی شدم ، باور کنید . . .
آخرین مطالب
پيوندها

تبادل لینک هوشمند
عزیز دلم شما میتونی برای اینکه لینک بشی اول ثبت نام کنی یا اول تو منو لینک کنی بعد اینجا به صورت خودکار لینکت ثبت میشه!!!!!!!!!!!





نويسندگان


ورود اعضا:

نام :
وب :
پیام :
2+2=:
(Refresh)

<-PollName->

<-PollItems->

خبرنامه وب سایت:

برای ثبت نام در خبرنامه ایمیل خود را وارد نمایید




آمار وب سایت:
 

بازدید امروز :
بازدید دیروز :
بازدید هفته :
بازدید ماه :
بازدید کل :
تعداد مطالب : 57
تعداد نظرات : 26
تعداد آنلاین : 1


کد تغییر شکل موس -->
ستاره شب
ستاره
جمعه 8 بهمن 1389برچسب:, :: 9:40 PM ::  نويسنده : ستاره       

شبی پسر کوچکی نزد مادرش رفت که در آشپزخانه شام درست میکرد وکاغذی به او داد.مادرش دستانش را با پیشبند خشک کرد و آن کاغذ را به شرح زیر خواند

بابت زدن چمن:               500تومان

بابت تمیز کردن اتاق در این هفته:100تومان

بابت خرید کردن برای شما:100تومان

بابت مراقبت از برادرز کوچکم زمانی که شما برای خرید رفته بودید:50تومان

بابت نظافت حیاط:200تومان

جمع بدهی:950تومان

 

مادرش به او که منتظر ایستاده بود نگاه می کرد.آن گاه مداد را برداشت وپشت کاغذ این عبارت هارا نوشت:

بابت 9ماهی که تو را حامله بودم و تو درونم رشد میکردی:حساب نمیکنم ،مجانی

بابت شب هایی که بیدار نشستم واز تو پزستاری کردم :حساب نمیکنم ،مجانی

بابت تمام زحمات واشکهایی که باعثش تو بودی:حساب نمیکنم،مجانی

بابت اسباب بازی هایت که برایت خریدم وحتی پاک کردن بینی ات:حساب نمیکنم،مجانی

و وقتی ت



نظرات شما عزیزان:

نام :
آدرس ایمیل:
وب سایت/بلاگ :
متن پیام:
:) :( ;) :D
;)) :X :? :P
:* =(( :O };-
:B /:) =DD :S
-) :-(( :-| :-))
نظر خصوصی

 کد را وارد نمایید:

 

 

 

عکس شما

آپلود عکس دلخواه: